تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آینده» ثبت شده است

خدایا از تو می خواهم که به دانایی ات خیر را برایم بگزینی. پس بر محمّد و آلش رحمت فرست، و در باره‌ام به خیر حکم فرمای، و ما را به حکمت اختیار خود ملهم ساز، و آن را برای ما وسیله رضاء به قضاء و تسلیم به حکم خود قرار ده. و به این وسیله پریشانی شک و تردید را از ما دور ساز، و ما را به یقین مخلصین تأیید فرمای، و به خویشتن وا مگذار، که از معرفت آنچه برای ما برگزیده‌ای فرو مانیم، تا آنجا که قدر تو را سبک شماریم، و مورد رضای تو را مکروه داریم، و به چیزی که از حسن عاقبت دورتر و به خلاف عافیت نزدیک‌تر است متمایل شویم. آنچه را از قضای خود که ما از آن اکراه داریم پیش ما محبوب ساز. و آنچه را از حکم تو که دشوار می‌پنداریم بر ما آسان کن و ما را به گردن نهادن مشیّتی که بر ما وارد ساخته‌ای ملهم ساز. تا تأخیر آنچه را تعجیل فرموده‌ای، و تعجیل آنچه را به تأخیر افکنده‌ای، دوست نداریم، و آنچه را تو دوست داری مکروه نشماریم و آنچه را مکروه داری برنگزینیم. و کار ما را به آنچه فرجامش پسندیده‌تر و مآلش بهتر است پایان بخش زیرا که تو عطایای نفیس می‌دهی. و نعمت‌های بزرگ می‌بخشی، و تو بر هر کار قدرت بی‌پایان داری.
صحیفه سجادیه-دعای33(در طلب خیر)
  • حاج باقر
شایعه از اواسط تیر ماه شروع شد. شاید اولین باری بود که سرعت چرخیدن یک شایعه را به عینه می دیدم. من ظهر شنیدم.عصر در یکی از گروه های تلگرامم دیدم و فردایش هم چند نفر حضوری مطرح کردند !شایعه شده بود که کنکور ارشد از بهمن ماه به اردیبهشت خواهد افتاد. آن موقع در دلم دعا می کردم که خدایا عوض نشود. هزار جور برنامه برای خودم ریخته بودم. تازه داشتم با آینده کنار می آمدم. شایعه هفته به هفته قوی تر می شود. موسسات آموزشی هم در وبسایت هایشان نوشتند که فلان چیز شایعه شده و احتمال تغییر تاریخ بالاست.نکته جالب اینجا بود که همه متفق القول می گفتند که شایعه است!
عوض می شود!بالاخره اعلام رسمی می کنندکه تاریخ کنکور ارشد عوض شده. من از بقیه دنیا خبر ندارم؛ ولی گمان می کنم ما در نقطه ای زندگی می کنیم که بیش از حد زندگیمان در دست دیگران است. بیش از حد ترسیم آینده مان دست خودمان نیست! با یک قانون جدید همه چیز عوض می شود. دفعه قبل که یک شایعه را جدی گرفتم، دو سال زندگی ام عوض شد.شایعه افزایش سن کفالت سربازی که راه افتاد، من هم افتادم دنبال کفالت.کارت معافیتم که آمد به یک ماه هم نکشید که قانون عوض شد...
تمام مطالب پست قبل را هم بگذارید کنار این حرف ها. یک عامل سخت و غیر قابل پیش بینی به این ماجرا اضافه شد. نمی دانم شاید فهم من از آینده نگری غلط بوده؟!شاید برای همین است که پیش بینی یک مهارت جدی در اقتصاد است؟اصلا شاید برای همین بوده که کف بینی و پیش گویی از قدیم الایام رایج بوده؟! حتی آن موقع که دولتی در کار نبوده تا برای انسان ها تصمیم بگیرد ،انسان از سر کنجکاوی ،آینده خودش را از رمال و کف بین جویا می شود! نمی دانم شاید هم به این نتیجه می رسد که در آینده هیچ نقشی ندارد و حداقل ترجیح می دهد که در آینده اش غافلگیر نشود.
نمی دانم! من ترجیح می دهم غافلگیر بشوم.اصلا بدم نمی آید که با خودم قرار بگذارم که از این غافلگیر شدن ها لذت ببرم. حتی از حرص خوردن های بعدش. از غر زدن ها و غر شنیدن ها بعدش. وقتی قرار نیست که همه چیز دست خودمان باشد، حداقل لذت بردنمان دست خودمان باشد.
پ.ن1:  برای این جور وقت ها آدم باید یک نفر را داشته باشد که برود غر بزند. شفافِ شفاف! نه به اسم مشورت کردن یا تجدید دیدار! خود من که از همان اول برای طرف مقابل شفاف می کنم که فلانی "غر دارم" ، پایه ای؟! آدم باید یک نفر را داشته باشد که در اینجور مواقع بگوید پایه ام!
پ.ن2: دلیل کم کاری .....بهانه کم کاری در اینجا کنکور بود.دلیل نداشت!
  • حاج باقر

آینده ی الکی!

۰۸
خرداد

زنگ زد به من که فردا جشن فارغ التحصیلی داریم. دوربینت را بیاور و عکس بگیر. فردا می روم برای دیدنش. دروغ چرا؟ برزخ است برای من.از یک طرف خوشحالم برایش و از یک طرف ناراحت. خوشحالم که دارد وارد یک مرحله جدید می شود . و ناراحتم که دارد می رود. تمام این ناراحتی ام به یک امید هم ختم می شود که شاید بماند.شاید ارشد را هم توی این دانشگاه باشد.

دوباره فکر می کنم به آینده. مشکل دارم با آینده. آینده را من نمی سازم که مال خودم بدانمش . آینده رقم می خورد. دست من هم نیست. همه چیز دست به دست هم می دهد تا ساخته شود . مثلا اگر تصمیم می گرفت اپلای کند خیلی از چیز های زندگی ام عوض می شد. برا همین می گویم دست من نیست. اینطور هم نیست که بشود جوری زندگی کرد که به هیچ کس وابسته نبود. حداقل من یکی نمی توانم. 

اینها به کنار. هزار عامل دیگر هم هست. وقتی می بینم یک مادری توی خیابان دست بچه معلولش را گرفته و راه می رود به این فکر می کنم که این مادر چه نقشه هایی برای خودش و بچه ی به دنیا نیامده اش داشته. و بعد به لحظه ای فکر می کنم که با تمام این آرزو ها خداحافظی کرده.

هزار جور مثال دیگر هم می توانم بگویم که هر کدامشان ترسم را بیشتر می کند. آینده به جای آنکه امیدوار کننده باشد ،ترسناک است. 

من راه حلی ندارم. باید کنار آمد. توکل کرد و جلو رفت. اما یک چیز ذهنم را درگیر کرده. این خیال بافی ها به چه دردی می خورد؟ حالا اسمش را بگذاریم آینده نگری! آینده نگری بیشتر از یک توهم می تواند باشد؟

پ.ن: یک سری از علمای اخلاق گفتار هایی درباب وهم دارند که بعد از امتحانات حتما سراغشان می روم. از آنها هم خواهم نوشت اگر تا آن موقع دیوانه نشده باشم :)

  • حاج باقر